ماغصه دار،روي سيلي خورده هستيم...!
02 اردیبهشت 1391 توسط خدابخشی
السلام عليك ايتهاالصديقه الشهيده
من اشك هاي تورابركوبه هاي كوچه پس كوچه هاي سردوخسته مدينه يافتم.خط توراكه برپوست هرستاره،غزل آفتاب رامي نوشتي،خواندم.من نشان كبودين توراازقافله هايي كه ازكناره بقيع مي گذشتندگرفتم…اين شعله هاي عشق توست كه انسان خسته رابه ميهماني آفتاب ميخواند.درحجم نگاه توافق هم رنگ مي باخت.سبزي اين سال ها هنوزوامدارآن نگاه بلندي است كه ازقله هاي ناپيداي توسرزد.من بانواي آشناي توازقناعت انجمادهاوازپس كوچه هاي حقيرخلافت رهيدم…اوج تسليت توراآنجاكه مردراه راازپاي انداخت شناختم.من درتابش قبرت تابش هزاران خورشيدراديدم.
اگرقبرت رانشاني نيست چه باك؟هرسنگ نبشته اي حكايت تورادارد…
مابي خيال حرمت مادرنميشويم باهركه خصم زهراست برابرنميشويم.