کشتی پهلو گرفته
سپاس خدای را بر آنچه انعام فرموده وشکر هم اورا بر آنچه الهام نموده وثنا وستایش برآنچه از پیش ارزانی داشته. حمد به خاطر همه نعمت ها ومواهب وهدایایی که پیوسته بشر را احاطه کرده وپیاپی از سوی اوبر انسان نازل شده شماره آنها از حوصله ادب بیرون است ومرزهای آن ازحد جبران وپاداش فراتر ودامنه آن تا ابد از حیطه ادراک بشر گسترده تر
هیچ کس آیا توانسته است غم فاطمه (س)رادر سوگ پدر به تصویر بکشد جز ناله های بیت الاحزان فاطمه (س)؟
دراندوه جگر سوز علی(ع) درمواجهه با فاطمه ی میان درودیوار وگاه شستن صورت نیلی وبازوی کبود فاطمه هیچ هنرمند عارفی توانسته است مرثیه بسراید آنچنانکه از عمق رنج آدمی درچروکهای پیشانی علی خبر دهد ووسعت غم های خلقت را در پهنای اشک علی بشناسد وبشناساند جز،باز اشک پنهانی علی؟
درداگر بسیار عمیق باشد به زخم تشبیه می کنند وزخم رااگر بیش از حد سوزنده باشد به آتش. وحرارت کدام آتشی میتواند باهرم قلب علی دربیست وپنج سال سکوت ، خار درچشم و استخوان در گلوی او برابری کند؟
زهرا جان من تصور میکردم وقتی شما بیایید خلایق شمارابرسر دست خواهند گرفت ،بر روی چشم خواهند گذاشت ،دلهاشان را منزل محبت شما خواهند کرد، به سایه تان سجود خواهند برد ،از بوی حضور شما مست خواهند شد ، کمر خواهند بست به خدمت شما، چشم خواهند دوخت به لبهای شما تا فرمان را نیامده بر چشم بگذارند وخواسته را نگفته اجابت کنند.
چه سفیه بودند این خلایق و چه نادان بودند این مردم!
من سوختم وقتی در خانه ی خدا،در خانه قرآن،در خانه ی نجات در خانه ی تو به آتش کشیده شد.من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد.وقتی تو فضه را صدا زدی،انسانیت از جنین هستی سقوط کرد.اشک در چشما ن من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شدو بند دلم و رشته ی امیدم پاره شدوقتی آوند حیات تو قطع شد.
دیشب که علی تو را غسل می دادوقتی اشک های جان سوز او رادیدم و وقتی ضجه های حسن وحسین راشنیدم دیگر تاب نیاوردم نه من که کائنات بی تاب شد و چیزی نمانده بود که زمین از هم بپاشدو کائنات سقوط کندتنهایک چیز آفرینش را نگه داشت و آن تکیه ی علی بودبر عمود خیمه ی خلقت،ستون خانه ی تو.
]چه شبی بود دیشب! سنگینی بار مصیبت دیشب تا آخرین لحظه ی حیات بر پشت من سنگینی می کند همچنان که این قهر بزرگ وارانه تو کمر تاریخ را می شکند.
از علی خواستی مظلومانه و متواضعانه که تو را شبانه دفن کند و مقبره ات را از چشم همگان مخفی بدارد . و از این پس علی فقط در محمل شب با تو راز و نیاز می کند.
من لب ببندم از سخن گفتن تا علی بال بگشاید بر روی مزار تو .
این تو واین علی و این نگاه همیشه مشتاق من… . برگرفته از:كتاب كشتي پهلوگرفته
نوشته:سيدمهدي شجاعي